تحولات لبنان و فلسطین

امین‌ناصری، جعفری و کارشناس امنیتی، هرسه متفق‌القول می‌گویند راهِ بخشش و تخفیف در پرونده‌ بچه‌ها باز است. اما از طرف دیگر تأکید دارند کسی این پرونده را ساده نبیند.

در چشم‌های علی و امیرحسین، امید را دیدم

قدس آنلاین: اولش، تصویر سیاه است. سیاهیِ مطلق نه. گُله‌به‌گُله چراغ‌های خیابان روشن است و فیلم را از تاریکیِ کامل درآورده. دو نفر با صورتِ پوشیده می‌آیند وسطِ قاب، چیزی را روی زمین می‌گذارند و به سرعت از کادر خارج می‌شوند. چند ثانیه بعد، تصویر پر می‌شود از نور زرد و سفیدِ انفجار، درست جلوی سردر وزارت ارتباطات. شما به وزارت ارتباطات اضافه کنید شعبه‌ بانک، حوزه‌ علمیه، پایگاه بسیج، وزارت کشور و مجتمع قضایی شهیدباهنر. اینجا و در این لحظه، ما روبه‌روی کسانی نشسته‌ایم که اتهامشان، عاملیت در بیش از ۲۰ بمب‌گذاری و آتش‌افروزی در سطح شهر تهران است. کسانی که اتهامات را پذیرفته‌اند و تعداد عملیات‌های خرابکارانه‌شان، از عدد سن‌وسالشان بیشتر است!

***

بین «داور» و «خیام» هروله می‌کنیم و دنبال درِ ورودیِ ساختمانی هستیم که گفته‌اند برای جلسه باید بیاییم آن‌جا. از همان روزی که خبر بازداشت «امیرحسین مرادی» و «علی یونسی» منتشر شد، دانشگاه افتاد پیِ پیگیریِ پرونده. حاصلِ پیگیری‌ها خلاصه شد در یک نامه به رئیس قوه‌ی قضائیه و نتیجه‌ی آن نامه، ما را کشاند به جلسه‌ای با مسئولین دادستانیِ عمومی و انقلاب تهران. روزِ قبل، از معاونت فرهنگی تماس گرفتند و گفتند ساعت ۱۱، کاخ دادگستری باشید. ما هم راه‌افتادیم سمت میدان ارگ. این «ما» که می‌گویم یعنی نمایندگان انجمن اسلامی، جامعه اسلامی، انجمن اسلامی مستقل، شورای صنفی، بسیج دانشجویی و اساتید دانشگاه.

امیرحسین مرادی و علی یونسی

امیرحسین مرادی و علی یونسی

ترقی معکوس به سبک آلبانی‌نشین‌ها

چند دقیقه‌ای از ساعتِ یازده گذشته که ساختمان را پیدا می‌کنیم و می‌رویم طبقه‌ی اول، اتاق جلسات. آقای امین‌ناصری معاون امنیتی دادستان، آقای جعفری بازپرس پرونده و یک کارشناس امنیتی منتظرمان هستند. اولِ جلسه و بعدِ تعارفاتِ مرسوم، ناصری درباره‌ی ابعاد پرونده‌ی امیرحسین مرادی و علی یونسی توضیحاتی می‌دهد و بعد خودشان را صدا می‌کند بیایند داخل. اگرچه احتمال حضور بچه‌ها را می‌دادیم ولی خب بی‌تعارف، کمی غافلگیر می‌شویم. یونسی یک پیراهن زرشکی پوشیده و مرادی با یک بلوز سفید و آبی آمده. از این فاصله‌ی چندمتری جز این و البته گودیِ پای چشمِ هردویشان، چیز بیشتری نمی‌بینیم. یکی از اساتید به نمایندگی از هیات‌رئیسه‌ی دانشگاه شروع می‌کند و درخواست‌های روشنی دارد: حق انتخاب وکیل، اجازه ملاقات با خانواده‌ها و حداکثرِ بخشش و رافت اسلامی در قبال این دو دانشجو. بعدِ این صحبت‌ها، فیلم اتهاماتِ مرادی و یونسی را پخش می‌کنند. اول، ویدئویی می‌بینیم از تلویزیون مجاهدین خلق. ویدئویی که نشان می‌دهد تصویر مریم رجوی روی دیوار دانشکده‌های فیزیک و صنایع نصب شده و منافقین را حسابی ذوق‌زده کرده! توی فیلمشان نوشته‌اند «دانشگاه شریف، کانون شورشی ۶۷۵». هرکسی دنیا را یک‌طور می‌بیند و دنیا برای منافق‌ها، انگار مجموعه‌ای از کانون‌های شورش است. ویدئوی بعدی مفصل‌تر است. تصاویرِ دوربین‌های مداربسته‌ی ادارات و اماکنی که ادعا می‌شود یونسی و مرادی با بمب دست‌ساز به آن‌ها حمله کرده‌ و البته منافقین این ترقه‌بازی را با افتخار در رسانه‌هایشان منتشر کرده‌اند! دلم به حالِ پیرمردهای آلبانی‌نشین می‌سوزد. از سال۶۰ تا امروز حسابی ترقی معکوس کرده‌اند و اوج موفقیت‌شان در مبارزه با رژیم آخوندی(!) انفجار بمب دست‌ساز و شیطنت در دانشکده‌های دانشگاه ماست!

بازجویی ممنوع

فیلم که تمام می‌شود، بچه‌ها شروع می‌کنند به حرف زدن. کمی استرس دارند و انگار با جمع راحت نیستند. هنوز یخِ جلسه آب نشده. یونسی می‌گوید بخشی از اتهامات را پذیرفته و در این بمب‌گذاری‌ها مقصر بوده. بعد هم گریزی به اظهارنظرهای خواهر و برادرش در فضای مجازی می‌زند و صراحتاً می‌گوید اگرچه در حسن نیت خانواده‌اش شک ندارد، اما هیج مسئولیتی در قبال حرف‌های آن‌ها ندارد و پاسخگوی ادعاهای اعضای خانواده‌اش نیست. از اینجا به بعد، امین‌ناصری وارد سوال و جواب با بچه‌ها می‌شود و فضای جلسه را سنگین می‌کند. یکی دونفر از بچه‌ها، محترمانه از آقای معاون دادستان می‌خواهند اجازه دهد بچه‌ها اگر تمایل داشتند حرف بزنند تا تحت فشار و معذوریت قرار نگیرند. یونسی ادامه‌ می‌دهد و از نقش خودش در عملیات‌های خرابکارانه می‌گوید. ادعا می‌کند خانواده‌اش تحت فشار هستند. می‌گوید خواهر و برادرش نمی‌توانند به ایران برگردند. یونسی همانجا فی‌المجلس از امین‌ناصری پاسخ می‌شنود که ما هیچ کاری با خانواده‌ات نداریم و خواهر و برادرت اگر می‌خواهند برگردند، برگردند.

امیرحسین مرادی کمتر از یونسی حرف می‌زند و به نظر می‌رسد بیشتر از او کلافه و خسته است. او هم اتهامات را پذیرفته اما معتقد است این کارها نتیجه‌ی قرار گرفتنش در «یک روند» بوده. می‌دانم کلیشه‌ای می‌شود اما اینجا دقیقاً جایی است که باید نوشت پشیمانی توی چشم‌هایشان موج می‌زند. هم امیرحسین، هم علی.

خواسته‌های روشنِ ما

بعد از صحبت اولیه‌ی بچه‌ها، نوبتِ ماست. به ترتیب حروف الفبا اول نوبت نماینده‌ی انجمن اسلامی است، بعد انجمن مستقل، بعد هم نمایندگان بسیج و جامعه و شورای صنفی. درخواست‌های روشنی از قوه قضائیه داریم:

· امکان دیدار متهمین با خانواده‌ها

· امکان انتخاب وکیل برای متهیمن

· حداکثر رافت اسلامی در مواجهه با این پرونده

· در صورت امکان، آزادی بچه‌ها تا زمان دادگاه به قید وثیقه

· طی شدن مراحل منطقی و قانونی در بررسی پرونده

· اسیر نشدن در دام جوسازی‌ها و مظلوم‌نمایی‌ها

· عمل به وعده‌هایی که به خانواده‌ی متهمین داده شده است

بازپرس جعفری از اینجا وارد بحث می‌شود و درباره‌ی مطالبات ما نکاتی دارد. نگرانی‌اش از ملاقات یکی از متهمین با خانواده‌اش، نگرانی عجیبی نیست. دستگاه امنیتی نمی‌تواند به این خانواده‌ اعتماد کند. جعفری می‌گوید حرف‌هایی که به خانواده‌ی یکی از متهمین می‌زده را چندساعت بعد در شبکه‌های ماهواره‌ای رصد می‌کرده و چنین چیزی برای دستگاه قضایی یک معنای واضح دارد: آن‌ها قابل اعتماد نیستند. البته برای بچه‌ها امکان تماس تلفنیِ هفتگی با خانواده‌هایشان فراهم است، اگرچه گاهی روند تماس‌ها قطع می‌شود و این، بچه‌ها را عصبی کرده. درباره‌ی وکیل هم، بازپرس جعفری به تبصره۱ ماده ۴۸ «آیین دادرسی کیفری» اشاره می‌کند و می‌گوید بر اساس این قانون، وکیلِ امیرحسین و علی باید از فهرست مورد تایید قوه قضائیه انتخاب شود و تا وقتی قانون همین است، راه دیگری ندارند.

ماجرای نیمه‌شب

یکی دوتا سوال که از امیرحسین و علی می‌پرسیم، کم کم یخِ جلسه وا می‌رود و شروع می‌کنند به تعریف ماجرای بازداشت. قصه از یک شب بهاری آغاز شده. شبی که علی و امیرحسین، راه افتاده‌اند سمتِ مجتمع قضایی شهیدباهنر برای عملیات. دستور از سرپلِ منافقین رسیده و بچه‌ها باید اطاعت می‌کردند. هنوز درست و حسابی در موقعیت عملیات‌ ظفرمندانه‌ خلق قهرمان علیه رژیم آخوندی(!) مستقر نشده‌بودند که تیم عملیاتی سر می‌رسد و بچه‌ها را با چند فقره بمبِ دست‌ساز، بازداشت می‌کند. آن‌ها البته بمب‌های بیشتری هم داشته‌اند که بعداً در بازرسیِ منزلشان کشف می‌شود. در واقع علی و امیرحسین را وسط یک عملیات خرابکارانه دستگیر کرده‌اند و خب، وسط عملیات هم حلوا خیرات نمی‌کنند. ماجرای دستگیریِ یونسی و مرادی، به زد و خورد رسیده و آن‌طور که کارشناس امنیتی می‌گوید، علی وسط عملیات، دست یکی از مأمورین را گاز گرفته و می‌خواسته فرار کند. کارشناس امنیتی می‌گوید ماجرا آن‌طور که در شبکه‌های اجتماعی مطرح شده و خانواده‌ یونسی دوست دارد روایت کند، نبوده. او می‌گوید پرونده‌ این بچه‌ها، علاوه بر مدعی‌العموم، شاکی خصوصی هم دارد. یک خانمِ باردار که در اثر صدای انفجارهایی که یونسی و مرادی ترتیب داده‌اند آسیب دیده، از این دو نفر شکایت دارد و پرونده‌، پیچیده‌تر از چیزی است که تصور می‌شود.

بچه‌ها روایت‌شان از دستگیری را ادامه می‌دهند. بعدِ شکست در عملیات آخر و بازداشت، بچه‌ها را برده‌اند توی اتاق‌هایی که به تعبیر خودشان «سوئیت» بوده و به تعبیر ما «زندان انفرادی»! حدود دو ماه در این اتاق‌ها زندانی بوده‌اند و از آن‌جا رفته‌اند بند ۲۴۰ اوین و بعد هم بند ۲۰۹. ماجرای ابتلای علی به کرونا هم واقعیت نداشته و آن‌طور که علی توضیح می‌دهد، قضیه فقط یک احتمال از جانب خود علی بوده که در یکی از مکالمات تلفنی به خانواده‌اش گفته:«فکر کنم کرونا گرفتم و خوب شدم.»

پشیمانیم، ببخشید

ادامه‌ جلسه به گپ‌وگفتِ ما و علی و امیرحسین می‌گذرد. بچه‌ها درخواست‌هایشان را می‌گویند. یونسی تأکید می‌کند حاضر است تعهد بدهد و اگر دوباره دستگیر شد، درجا حکم اعدام را بپذیرد! علی می‌گوید خانواده به حضورش نیاز دارد و باید کنار پدرومادرش باشد و اگر امکانش هست، او را ببخشند. مرادی هم می‌گوید با بازپرس پرونده همکاری کامل داشته و درخواست بخشش دارد. روی بچه‌ها باز شده و انگار ترسِ اولِ جلسه‌شان ریخته. یکی دوجا با بازپرس جعفری کل‌کل می‌کنند و با او وارد بحث می‌شوند. چندباری هم لبخند را روی صورتشان می‌بینیم که کنارِ بغضی که توی صدای هردویشان هست، فضای جلسه را یک جوری می‌کند. یک جوری که خیلی قابل توصیف نیست. فرض کن معجونی از نگرانی و امیدواری. یک حالتی که خوشایند نیست اما بعید می‌دانی آخرش خوشایند نباشد. تهِ تهِ حرف‌های علی و امیرحسین دو کلمه است: پشیمانیم. ببخشید.

نخبه یا عامل منافقین؟

امین‌ناصری، جعفری و کارشناس امنیتی، هرسه متفق‌القول می‌گویند راهِ بخشش و تخفیف در پرونده‌ی بچه‌ها باز است اما از طرف دیگر تأکید دارند کسی این پرونده را ساده نبیند. مقامات می‌گویند ما در این پرونده، پیش از دانشجویانِ نخبه دانشگاه شریف، با دو عامل سازمان منافقین مواجهیم که ارتباط مستقیم با سرپل این سازمان داشتند و برای این سازمان تروریستی کار می‌کردند. حرف ترورها و جنایت‌های منافقین که پیش می‌آید، یاد صیاد شیرازی می‌افتم. کاش سپهبد اینجا بود و خودش برای بچه‌ها از شقاوت منافقین می‌گفت. کاش می‌شد خودش قصه‌ مرصاد را برای علی و امیرحسین تعریف کند. کاش می‌آمد می‌نشست کنارشان و ماجرای قتل عام مردم در اسلام‌آباد را در آن روزهای تلخِ مرداد۶۷ روایت می‌کرد. علی و امیرحسینی که من می‌بینم، احتمالاً صیاد را نمی‌شناسند، چیزی از شوشتری نمی‌دانند، درباره‌ی بهشتی و رجایی و باهنر کتابی نخوانده‌اند که اینطور افتاده‌اند وسط مُردابِ متعفنِ منافق‌ها. یکی از اساتید حرف خوبی می‌زند وسط جلسه؛ می‌گوید حتماً ما هم مقصریم در به دام افتادنِ بچه‌ها. این «ما» را شما یک طیف بگیرید، از مدیر و مسئول و مقام محترم ریاستِ انبوه نهادهای فرهنگیِ مملکت، تا استاد و دانشجو و طلبه.

در جستجوی امید

جلسه که تمام می‌شود، می‌رویم کنار بچه‌ها و چنددقیقه‌ای بدون واسطه با آن‌ها گپ می‌زنیم. کمی درباره‌ی جزئیات همکاری‌شان با مسئولین قضایی می‌گویند و طلب بخشش دارند. یادم به ماجرای «امید کوکبی» می‌افتد. حتماً اسمش برایتان آشناست. خرداد۹۵، هشتگ #FreeOmid با مطالبه‌ی آزادی کوکبی در توییتر فارسی ترند شد. امید نه آن روز و با فشار توییتری، اما چند وقت بعد آزاد شد و آن‌طور که یکی از اساتید می‌گوید، در گنبد کاووس کسب‌وکار خودش را راه انداخته و کارآفرینی می‌کند. «رأفت اسلامی» کار خودش را کرده و امید را از مُرداب نجات داده. من ظهر دوشنبه ۲۳تیر ۱۳۹۹ توی چشم‌های علی و امیرحسین، امید را دیدم.

منبع: صفحه انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه شریف  در سایت ویرگول

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.